امیـــــــــد (وجد سابق)

برخیز برادر! اینک زمان وجد است...

امیـــــــــد (وجد سابق)

برخیز برادر! اینک زمان وجد است...

راز


آیا کسی از راز سر به مهر عالم خبر دارد؟ اصلا رازی در دنیا هست؟

تعطیلات و شهری که دوست می داشتم

نمی دانم این تعطیلات مسخره کی تمام می شود. کشور که گل و بلبل باشد همین است دیگر. یک دفعه می بینی مملکت یک هفته رفت به امان خدا. احتمال درست شدن اوضاع هم که وجود ندارد (جمله معروف مورفی که یادتان هست: لبخند بزن فردا روز بدتری است!). پس باید به اوضاع عادت کرد و منطبق شد.
خبر بد دیگر اینکه نادر ابراهیمی هم فوت کرد. هرچند از نزدیک ندیدمش – و من دوست ندارم نویسنده ها و شاعران را از نزدیک ببینم، همان کتاب ها و آثار کافی است- با این حال بسیار دوست داشتمش به واسطه نوشته هایش. یکی از کتابهایی که من بارها و بارها خوانده ام و باز هم از خواندنش لذت می برم «بار دیگر شهری که دوست می داشتم» است. به نظرم فوق العاده است و بسیار لذت بخش.
شاید اگر قرار باشد به دوستی کتابی، چیزی هدیه بدهم حتماً همین کتاب را خواهم داد.

فعلا که دیگر نمی شود کاری کرد جز خواندن و نوشتن.

خداحافظ

امروز کارت دانشجویی ام را هم تحویل دانشگاه دادم و رسماْ از دنیای دانشجویی خداحافظی کردم و تا چند روز دیگر به دنیای سربازی/پادگانی سلام خواهم کرد.

خوب زندگی همین است دیگر. دارم تلاش می کنم که احساس خوبی داشته باشم.

فعلاْ همین.