نمیدانم چرا همه دوست دارن که برن سر کار.
مگه ما همه سر کار نیستیم؟
اساساْ همه سر کاریم و اینکه میخواهیم بریم سر کار که دیگه نور علی نور است.
ما هم -جاتون خالی- رفتیم سر کار اساسی.
ما که تو زندگی سر کار بودیم؛ حالا کامل تر شد!
دفاع تموم شد.
و من باید از دنیای دانشجویی خداحافطی کنم.
اما مگه میشه؟
تصور اینکه دانشجو نباشم برام سخته.
سالهاست که به دانشجو بودن عادت کردم.
امروز از اتفاق تولدم هم بود.
من از روز تولدم اصلاً خوشم نمی آد.
آدم رو به شدت یاد پیر شدن می اندازه.
یادمه اولین بار که این احساس رو داشتم، هفت سال پیش بود.
4 دی 79. سالگرد تولد بیست سالگی و ورود به دهه سوم.
خیلی عجیب و سخت و دردآور بود.
و حالا –چه زود- هفت سال از اون روز می گذره.
4 دی ها می آن و می رن.
اما امروز به خاطر دفاع و تموم شدن این عذاب چند ماهه روز خوبی بود!
بالاخره داره تموم میشه،
سه شنبه یعنی چهارم دی ماه قراره که بالاخره تموم شه،
«جلسه دفاع از پایان نامه»
ساعت پنج و نیم عصر تو دانشکده هنر اتاق 408 دانشگاه تربیت مدرس.
پایان نامه درباره مدیریت روابط تامین کنندگان تو سازمان های پروژه مداره.
دوستان مدیریت پروژه ای، مدیریتی، صنایعی و غیره تشریف بیارن.
اگه خدا به خیر بگذرونه شیرینی هم میدیم!
تو گرفتاری و خوشحالی به دوستات کمک کن؛
عصبانی شدی خودتو کنترل کن؛
از اشتباهات دیگران بگذر و ببخششون؛
اگه یه وقت به خودت ضربه زدی یا کار اشتباهی کردی، معذرت خواهی کن؛
و سعی کن دیگه تکرارش نکنی.
و بدون اگه بهت آسیبی یا مشکلی رسید، قبلاً خیلی های دیگه هم این اتفاق براشون افتاده: این روزای خوش شانسی و بدبیاری بین مردم می چرخه.