باید رفت-۲

گفتم که باید رفت. شاید یه جای دور. شاید از درون به درون. اما سکون آدمو میکشه. تو قسمت نظرات اون پست «دریا» نوشت:

 

«به نام نامی عشق

خدا قول نداده آسمون همیشه آبی باشه و باغ ها پوشیده از گل

قول نداده زندگی همیشه به کامت باشه

خدا روزهای بی غصه و شادی های بدون غم و سلامت بدون درد رو هم قول نداده

خدا ساحل بی طوفان، آفتاب بی بارون و خنده های همیشگی رو قول نداده

خدا قول نداده که تو رنج و وسوسه و اندوه رو تجربه نکنی

خدا جاده های آسون و هموار، سفرهای بی معطلی رو قول نداده

قول نداده کوه ها بدون صخره باشن و شیب نداشته باشن

رود خونه ها گل آلود و عمیق نباشن

قول داده ؟

ولی خدا رسیدن یه روز خوب رو قول داده

خدا روزی روزانه ، استراحت بعد از هرکار سخت و کمک تو کارها و عشق جاودان رو قول داده . عجب روزی می شه اون روز

پس ناملایمات زندگی رو شکر بگو و فقط از خودش کمک بگیر که اوجاودانه است و بس

ناامیدی مثل جاده ای پر دست اندازه که از سرعت کم می کنه

اما همین دست انداز نوید یه جاده صاف و وسیع رو بهت می ده

زیاد تو دست انداز نمون

وقتی حس کردی به اون چیزی که می خواستی نرسیدی خدا رو شکر کن چون اون می خواد تو یه زمان مناسب ترا غافلگیرت کنه و یه چیزی فراتر از خواسته الانت بهت بده

یادت باشه تو نمی تونی کسی رو به زور عاشق خودت کنی

پس تنها کاری که می تونی بکنی اینه که شخصی دوست داشتنی باشی و در نظر مردم باارزش و شریف جلوه کنی

بهتر اینه که غرورت رو بخاطر عشقت فراموش کنی تا عشقت رو به خاطر غرورت

هیچ وقت یه دوست قدیمی رو ترک نکن چرا که عمرا بتونی کسی رو پیدا کنی که بتونه جای اونو بگیره»