برای نگفتن
آنقدر
حرف دارم
که زبان حوصله ام
سر رفته است
و برای نوشتن نیز
آنقدر
که قلم
میان انگشتانم
به خواب میرود
اتاقک ها بلیط فروشی همیشه از زشت ترین چیزهایی است که در خیابان می بینم
سرد و بیروح
اما یک اتاقک بلیط فروشی بسیار زیبا دیدم که بسیار لذت بردم
پیرمردی با سلیقه
چند گل و گلدان و چند پوستر
اگر مسیرتان بود ببینید
هفت تیر ابتدای قائم مقام
مبارزه یعنی زندگی
مبارزه یعنی که هنوز زنده ای
مبارزه برای بالا رفتن
و نمردن
و ما در این شرکت فسقلی خودمان سخت مشغول مبارزه ایم!
به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از هم نخشکد
اگر روزگار این صدا رو از من نگیرد
امروز تو اتوبوس دعوا شد
یه بدبختی که چای می فروخت با یه فلاسک آب جوش و چند تا لیوان یه بار مصرف اومد تو اتوبوس
می خواست کنار یه ژیرمردی بشینه که نذاشت
همین شد شروع دعوا
اون می گفت با اینا نیا تو اتوبوس
آخه واسه چی نیاد؟
و نذاشت که بشینه
اون هم کمی بد و بیراه گفت
و بش گفت تو منافقی
که به اون برخورد
جالب اینکه بقیه - از جمله خودم- هیچ کاری نکردیم
راننده که نشست شروع کرد خرکی راه رفتن
فلاسک یارو دمر شد و آب جوش ریخت
بسته لیوان ها هم پاره شد و پخش زمین شد
بیچاره حسابی شاکی شد
شروع کرد به بد و بیراه گفتن
می خواست به اون پیرمرد حمله کنه
البته اون پیره هم می خواست اونو بزنه
که مردم نذاشتن
اما
دردناک تر این بود که مرد دستفروش داشت به گریه می افتاد
ابزارش به هم خورده بود
و به بقیه می گفت
شما آدم نیستین
چرا هیچی به اون نگفتین که به من زور می گفت
و راست می گفت
و یکی دو ایسگاه جلوتر رفت پایین
من یه پولی گذاشتم تو جیبش واسه خشارتش
اما خسارت این توهین ها رو کی می خواد بده؟
خسارت این از بین رفتن انسان دوستی رو؟