نمی دانم این تعطیلات مسخره کی تمام می شود. کشور که گل و بلبل باشد همین است دیگر. یک دفعه می بینی مملکت یک هفته رفت به امان خدا. احتمال درست شدن اوضاع هم که وجود ندارد (جمله معروف مورفی که یادتان هست: لبخند بزن فردا روز بدتری است!). پس باید به اوضاع عادت کرد و منطبق شد.
خبر بد دیگر اینکه نادر ابراهیمی هم فوت کرد. هرچند از نزدیک ندیدمش – و من دوست ندارم نویسنده ها و شاعران را از نزدیک ببینم، همان کتاب ها و آثار کافی است- با این حال بسیار دوست داشتمش به واسطه نوشته هایش. یکی از کتابهایی که من بارها و بارها خوانده ام و باز هم از خواندنش لذت می برم «بار دیگر شهری که دوست می داشتم» است. به نظرم فوق العاده است و بسیار لذت بخش.
شاید اگر قرار باشد به دوستی کتابی، چیزی هدیه بدهم حتماً همین کتاب را خواهم داد.
فعلا که دیگر نمی شود کاری کرد جز خواندن و نوشتن.
منم به شدت این کتاب رو دوست دارم و بی اغراق بگم بیست بار بیشتر خوندم.جدا حیف شد
فارغ التحصیلی هم مبارک