وبلاگ امین عزیزنیای عزیز رو ببینید!
ضمناْ همه چی چقدر خوبه!! (جمله معترضه)
هیچی. فقط همین!
امروز به دو تا از دوستان قدیمی ام تلفن زدم. نمی دانم چرا این جمله که «دلم برات تنگ شده» را می شنیدند؛ احساس می کردم لحن صدایشان کمی متعجب می نمود.
یعنی نمی شود آدم دلش برای دوستان قدیمی تنگ بشود؟
یعنی نمی شود آدم همین جوری به یکی فقط برای احوالپرسی زنگ بزند؟
دقت کرده ای که بسیاری از کارهای ما «بی هوده» است؟ اگر قرار بود فقط کارهای «باهوده» انجام می دادیم؛ نه تنها کم نه؛ بلکه وقت زیاد هم می آوردیم.
حالا این وب گردی و وبلاگ نویسی هم خودش بی هوده است.
واقعاْ کی می خواهیم از این بی هوده بازار رها شویم؛ نمی دانم.
این چند وقته –البته مثل همه ی چند وقت دیگه عمرم- ذهنم مشغول و درگیر خودمم. حالا کی این درگیری بالاخره می خواد تموم شه و یه روز ما آب خوش از گلومون پایین بره، خدا می دونه. البته تو این اس ام اس فورواردی ها میگن که زندگی همین بالا پایین هاست.
بهت بگم –دوست مهربانم- که از این نمایندگی مجاز یه وقتی گرفتم. برم ببینم اوضاعم در چه حاله. خودم که بدجور احساس ریپ زدن می کنم، اما با یه دید مختصر گفته که اینقدراهم اوضاعم خراب نیست. میگه زیادی سخت میگیرم.
ما که آخرش نفهمیدیم بچه خوبی هستیم یا نیستیم. قراره برم نمایندگی مجاز ملکوت و خداوند تو دنیا تا یه بازبینی بکنن ما بفهمیم اوضاعمون چه جوریاست!
بعداْ آدرس می دم شمام برید.
در هر دوره و مدتی چیزی ذهنم را مشغول می کند. این روزها بیشتر به ناسپاسی و قدرنشناسی آدمها نسبت به خود، دیگران و خداوند فکر میکنم. واقعاً ناسپاسی انگار جزو ذات تغییرناپذیر ماست.