دوست داری یه داستان عاشقانه رو با هم شروع کنیم؟
خوب اول من یواش یواش عاشقت میشم. هی بیشتر دوستت دارم. اما خوب تو این طوری نیستی. یعنی خوشت نمیاد. سعی می کنی منو از سر خودت وا کنی. میگی برو بی خیال. اما ته دلت از من بدت نمی آد. فقط همین. اما خوشت هم نمی آد. اما من هی بیشتر دوستت دارم. بهت اس ام اس میدم. زنگ می زنم. داستان می گم. شعر می خونم. ازت می خوام بریم بیرون. تو برات فرقی نمی کنه. اما واسه تنوع قبول می کنی.
کمی میگذره. تو هم یه کمی از من خوشت میاد. اما نه به اندازه من. بیشتر با هم اخت میشیم. تا اینکه عاشق هم میشیم. میشه یه داستان عاشقانه کامل.
اما خوب درسته که اینجا واسه پایان داستان خیلی قشنگه. اما ادامه پیدا میکنه. تو هی بیشتر عاشق میشی. اما من دچار افکار پوچ گرایانه میشم. خوب که چی؟ عشق و عاشقی واسه چی؟ تو دوستم داری. زیادتر. من هم دوستت دارم. اما فکرای دیگه هم تو سرمه. تو میگی بیا برای همیشه واسه هم باشیم. اما من میگم نه این زندگی نیست. من فکر میکنم که باید دنبال چیزای دیگه بگردم.
و عشق دیگه واسم بی معنی میشه. دیگه حوصله اش رو ندارم. اما تو در عشق غوطه ور میشی. اما باید رفت. این داستان اینجوری تموم میشه. البته نقش تو و من رو میشه عوض کرد. هر کدوم رو که بخوای. داستان ولی اینجوریه. آره...
این که شد رابطه ی دختر و پسر در عصر حاضر!!
خوب ما هم که یا دختریم یا پسر!
معمولا هم در عصر حاضر زندگی می کنیم!