-
حرف
یکشنبه 1 دیماه سال 1387 14:15
برای نگفتن آنقدر حرف دارم که زبان حوصله ام سر رفته است و برای نوشتن نیز آنقدر که قلم میان انگشتانم به خواب میرود
-
اتاقک بلیط فروشی
یکشنبه 26 آبانماه سال 1387 18:45
اتاقک ها بلیط فروشی همیشه از زشت ترین چیزهایی است که در خیابان می بینم سرد و بیروح اما یک اتاقک بلیط فروشی بسیار زیبا دیدم که بسیار لذت بردم پیرمردی با سلیقه چند گل و گلدان و چند پوستر اگر مسیرتان بود ببینید هفت تیر ابتدای قائم مقام
-
مبارزه
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1387 15:21
مبارزه یعنی زندگی مبارزه یعنی که هنوز زنده ای مبارزه برای بالا رفتن و نمردن و ما در این شرکت فسقلی خودمان سخت مشغول مبارزه ایم!
-
سلام
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 17:11
به شب می سپارم تو را تا نسوزد به دل می سپارم تو را تا نمیرد اگر چشمه واژه از هم نخشکد اگر روزگار این صدا رو از من نگیرد
-
ماه رمضان
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 16:24
امروز روز اول ماه رمضانه چقدر سریع اومد مثل چریک ها بی خبر از راه رسید
-
دعوا
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1387 15:36
امروز تو اتوبوس دعوا شد یه بدبختی که چای می فروخت با یه فلاسک آب جوش و چند تا لیوان یه بار مصرف اومد تو اتوبوس می خواست کنار یه ژیرمردی بشینه که نذاشت همین شد شروع دعوا اون می گفت با اینا نیا تو اتوبوس آخه واسه چی نیاد؟ و نذاشت که بشینه اون هم کمی بد و بیراه گفت و بش گفت تو منافقی که به اون برخورد جالب اینکه بقیه - از...
-
قصیده مرگ
یکشنبه 6 مردادماه سال 1387 16:54
هر سو نگاه میکنم آنجا روحی به نعره در دل شب، بانگی به درد مینالد: مرگ است این که رشته گسسته است مرگ است این، بر شانههای نیل
-
شرح حال
یکشنبه 6 مردادماه سال 1387 16:52
الان تو شرکتم. بقیه همکارا رفتند و من موندم اینجا. صبح خیلی دیر اومدم. می خواستم رییس رو ببینم و یک کمی وضعیت رو روشن کنیم، که نیومد. شاید سه شنبه کار رو یکسره کنیم. نمی دونم باید با این وضعیتی که دارم خوشحال و سر حال باشم یا دپ و بی حوصله. اگه یه جوری به اوضاع نگاه کنیم بهترین حالت ممکنه، اما باز هم ما هی الکی به...
-
حرف
دوشنبه 24 تیرماه سال 1387 16:40
از بس که نبودی تا برایت حرف بزنم ، حرف زدن فراموشم شده.
-
معجزه
دوشنبه 24 تیرماه سال 1387 16:23
من به معجزه اعتقاد دارم اما چرا هیچ معجزه ای رخ نمی دهد؟
-
کار/عشق/تفریح
شنبه 22 تیرماه سال 1387 10:49
چقدر خوب است که آدم هفته اش را اینگونه تقسیم بندی کند: سه روز در هفته را برود سر کار. (فرقی نمی کند که بگذارندش سر کار، یا برور سر کار. مهم این است که سر کار باشد و نانی به کف آرد!) دو روز در هفته هم برای کارهایی که دوست داریم. مثل خواندن و نوشتن و باز خواندن و خواندن. (این بخش را می توان ارتقای فردی نامید) و دو روز...
-
مسلمانان و یهودیان
شنبه 22 تیرماه سال 1387 10:29
چرا یهودیان اینقدر قدرتمندند؟ نوشته: دکتر فرخ سلیم نویسنده ، یک روزنامه نگارمستقل اسلام آبادی است. چرا یهودیان اینقدر قدرتمندند؟ در تمام دنیا تنها 14میلیون یهودی وجود دارد ؛ هفت میلیون در آمریکا، پنج میلیون در آسیا، دو میلیون در اروپا و یکصد هزار نفر در آفریقا. در برابر هر یهودی در دنیا ، یکصد نفر مسلمان وجود دارد.با...
-
راز
سهشنبه 28 خردادماه سال 1387 16:55
آیا کسی از راز سر به مهر عالم خبر دارد؟ اصلا رازی در دنیا هست؟
-
تعطیلات و شهری که دوست می داشتم
جمعه 17 خردادماه سال 1387 14:24
نمی دانم این تعطیلات مسخره کی تمام می شود. کشور که گل و بلبل باشد همین است دیگر. یک دفعه می بینی مملکت یک هفته رفت به امان خدا. احتمال درست شدن اوضاع هم که وجود ندارد (جمله معروف مورفی که یادتان هست: لبخند بزن فردا روز بدتری است!). پس باید به اوضاع عادت کرد و منطبق شد. خبر بد دیگر اینکه نادر ابراهیمی هم فوت کرد. هرچند...
-
خداحافظ
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1387 14:42
امروز کارت دانشجویی ام را هم تحویل دانشگاه دادم و رسماْ از دنیای دانشجویی خداحافظی کردم و تا چند روز دیگر به دنیای سربازی/پادگانی سلام خواهم کرد. خوب زندگی همین است دیگر. دارم تلاش می کنم که احساس خوبی داشته باشم. فعلاْ همین.
-
پارادوکس
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1387 13:33
دیگر امیدی به آینده ندارم. امید اجتماعی و انتظار روز های روشن برای جامعه و ملت و مملکت را کاملاْ از دست داده ام. در عین حال از زندگی لذت می برم و همه چیز فعلاْ به نظرم خوب است. بخش شخصی زندگی کاملاْ خوب است. این هم یک پارادوکس با مزه ی زندگی در این فضا و مملکت است.
-
رهایی
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1387 14:05
خود را رها کن... خود را پیدا کن...
-
عشق
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1387 23:20
اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, دست شو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که...
-
شرح حال
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 23:18
از طنز و شوخی که دیگر کاری بر نمی آید. جالب تر اینکه از صراحت هم کاری بر نمی آید. با این وضعیت چه خاکی باید بر سر کرد نمی دانم! -------------------- بازی زندگی کماکان ادامه دارد! تو می گویی باران و خورشید بر سرت خراب می شود. تو می گویی عشق و نفرت گریبانت را می گیرد. تو می گویی بازی و حماقت گریبانت را می گیرد. خلاصه بد...
-
روز معلم
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1387 01:19
برای یکی از معلمان قدیمی به اتفاق چند تن از رفق هدیه ای بردیم و در کنارش نوشته ای نیز بردیم. آن متن را من نوشتم: « به نام خدا محضر دوست و استاد گرانقدر آقای ... عزیز مهربانی ها و لطف های بی کران شما آن چنان بر وجود یکایک ما اثر کرده است که محبت و ارادت ما بر آستان شما را دیگر حسابی و آغاز و پایانی نیست و این محبت هر...
-
ساده لوح
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1387 13:19
روزگار کماکان با سرعتی وصف ناپذیر در گذر است و هیچ برای ما نمی ماند جز خاطراتی که گاه همراه شیرینی و گاه حسرت است انگار زندگی معجونی از حسرت ها و امیدهاست و برای من حسرت هایش همیشه بیش از امیدها بوده چه می شود کرد؟ هیچ پس بگذار که بگذریم. بگذار گذشته بگذرد و آینده بیاید اکنون که به پشت سر و پیش رو نگاه می کنم بسیار...
-
۷ آرزوی محال
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1387 21:10
من از طرف یکی از دوستان خوبم که اتفاقا خانم دکتر است به بازی هفت آرزوی محال دعوت شدم. ۱. دوست داشتم من خدا بودم. ۲. دوست داشتم حالا که خدا نیستم پیامبر باشم. ۳. دوست داشتم حالا که پیامبر نیستم یه قدیس باشم. ۳. دوست داشتم که حالا که قدیس هم نیستم امپراطور (مثلاْ ژاپن) بودم. ۴. دوست داشتم حالا که امپراطور هم نیستم ولی...
-
درست میشه
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1387 13:13
یک جمله معروف داریم ما که به هم میگیم: <ایشالا درست میشه> اما بنده که دیگه فکر نمی کنم درست بشه. امیدوار نباشیم.
-
بی عنوان
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1387 13:07
نمی دانم دلم دیوانه ی کیست اسیر نرگس مستانه ی کیست ---------------- دیشب رفتم پیش مجید. از ده شب تا یک و نیم حرف زدیم. عجیب بود، خوش گذشت و حرف های خوبی هم زدیم. هنوز انگار می شود با دوستانی خوب، ساعت ها حرف های خوب زد. ---------------- امسال سال نوآوری و شکوفایی است یا سال موش؟ باید کمی تحقیق کنم.
-
در باب تبریک سال نو
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 23:26
هرچند هر سال که چرخ زمان یک دور می زند و به این گاه می رسیم بسیار دلتنگ می شوم از گذر سریع زندگی، اما همین چرخش نیز به یادت می آورد که هی فرزند آدم! چرخ می چرخد، هش دار که در جا نزنی. طبیعت نو می شود و لباس ها نو می شود و قیافه ها نو می شود و نو می شود و نو. شاید اگر این نبود یادمان می رفت که در حرکتیم و روزی چرخ...
-
تکفیر
شنبه 18 اسفندماه سال 1386 01:08
باز هم بازار تکفیر داغ شده است. دکتر سروش هم تکفیر شد. جالب تر اینکه از طرف مجید مجیدی. آخوندها هم در قم قرار است راه پیمایی کنند. عجب مملکت گل و بلبلی!
-
مرگ
چهارشنبه 1 اسفندماه سال 1386 23:08
بیا از مرگ صحبت کنیم و از امید - مرگ و امید همدمند؛ همزادند. به امید مرگ است که زندگی می کنیم. - با ترس از مرگ است که زندگی قشنگ تر میشه! - مرگ هست. و می آید. چه می شود کرد. اما من احساس عجیبی بهش دارم. نمی فهممش. - بالاخره هر چیز یه پایانی داره. - اگه به دنیای پس از مرگ اعتقاد داشته باشی؛ اونوقت ثبات پیدا می کنی. -...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 بهمنماه سال 1386 02:34
سلام مجال این حرف ها نیست میدانی چیست خیلی تند رفتی. آرام آرام حرکت کن . یواش تر؛ بگذار ما هم به تو برسیم و زمان همه چیز را مشخص می کند مثل اسب وحشی ای هستم که باید به آرامی رام شوم راستی داستان شازده کوچولو رو خواندی؟ آنجا که روباه از اهلی کردن صحبت می کند؟ زمان عنصر مهمی است زمان خیلی چیز ها را مشخص می کند زمان...
-
سر کار
چهارشنبه 10 بهمنماه سال 1386 12:26
نمیدانم چرا همه دوست دارن که برن سر کار. مگه ما همه سر کار نیستیم؟ اساساْ همه سر کاریم و اینکه میخواهیم بریم سر کار که دیگه نور علی نور است. ما هم -جاتون خالی- رفتیم سر کار اساسی. ما که تو زندگی سر کار بودیم؛ حالا کامل تر شد!
-
روحانی از دیدگاه آقای مصباح - تکمله
سهشنبه 11 دیماه سال 1386 15:59
آقای محمدتقی مصباح یزدی: "... غیر از علوم دینی، بقیه علوم مورد نیاز را می توان مرتفع کرد. کشور ما به دکتر، مهندس و شغل های دیگر نیاز دارد ولی اگر دکتر نباشد، حداکثر عده معدودی با مرض خود می میرند. در حالی که اگر روحانی نداشته باشیم، مردم دین خود را از دست می دهند و به سوی عذاب ابدی پیش می روند.." منبع: حقیقت شرق؛...