-
به مناسبت روز غدیرخم
شنبه 8 دیماه سال 1386 00:02
در باب مساله امامت، هرگاه خواستیم صحبت کنیم ناخودآگاه ما را به بحث شیعه و سنی و دعوای پایان ناپذیر آن کشاندند و اتهام بستند به هواداری کسی. مقدمتاً اینکه اما اینجا فقط به عنوان کسی که مسلمان شده و اسلام را با کمترین حشو زوائد و اضافات شناخته پیش آمده ایم و می رسیم به گروهی که ادعایی دارند. این گروه مدعی اند که پی از...
-
روحانی از دیدگاه آقای مصباح
جمعه 7 دیماه سال 1386 23:17
آقای محمدتقی مصباح یزدی: "... غیر از علوم دینی، بقیه علوم مورد نیاز را می توان مرتفع کرد. کشور ما به دکتر، مهندس و شغل های دیگر نیاز دارد ولی اگر دکتر نباشد، حداکثر عده معدودی با مرض خود می میرند. در حالی که اگر روحانی نداشته باشیم، مردم دین خود را از دست می دهند و به سوی عذاب ابدی پیش می روند.." منبع: حقیقت شرق؛...
-
پ. ن.
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 01:10
دفاع تموم شد. و من باید از دنیای دانشجویی خداحافطی کنم. اما مگه میشه؟ تصور اینکه دانشجو نباشم برام سخته. سالهاست که به دانشجو بودن عادت کردم. امروز از اتفاق تولدم هم بود. من از روز تولدم اصلاً خوشم نمی آد. آدم رو به شدت یاد پیر شدن می اندازه. یادمه اولین بار که این احساس رو داشتم، هفت سال پیش بود. 4 دی 79. سالگرد تولد...
-
دفاع
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 00:16
بالاخره داره تموم میشه، سه شنبه یعنی چهارم دی ماه قراره که بالاخره تموم شه، «جلسه دفاع از پایان نامه» ساعت پنج و نیم عصر تو دانشکده هنر اتاق 408 دانشگاه تربیت مدرس. پایان نامه درباره مدیریت روابط تامین کنندگان تو سازمان های پروژه مداره. دوستان مدیریت پروژه ای، مدیریتی، صنایعی و غیره تشریف بیارن. اگه خدا به خیر بگذرونه...
-
چند نکته از یک کتاب قدیمی
شنبه 17 آذرماه سال 1386 20:04
تو گرفتاری و خوشحالی به دوستات کمک کن؛ عصبانی شدی خودتو کنترل کن؛ از اشتباهات دیگران بگذر و ببخششون؛ اگه یه وقت به خودت ضربه زدی یا کار اشتباهی کردی، معذرت خواهی کن؛ و سعی کن دیگه تکرارش نکنی. و بدون اگه بهت آسیبی یا مشکلی رسید، قبلاً خیلی های دیگه هم این اتفاق براشون افتاده: این روزای خوش شانسی و بدبیاری بین مردم می...
-
خاطرات روسپیان سودازده من
شنبه 10 آذرماه سال 1386 02:44
کتاب خاطرات روسپیان سودازده من اثر مارکز رو که توقیف کردن از اینجا می تونید به صورت پی دی اف دانلود کنید.
-
رفتن
پنجشنبه 8 آذرماه سال 1386 00:16
ما به تنهایی عادت کردیم فقط یک نفر رو نمی تونم ترک کنم اون هم حودمم می دونم که خودم حجاب اکبرم اما چه میشه کرد هنوز نتونستم از حودم دل بکنم هنوز خیلی راهه تا بالا رفتن
-
چهارراه
سهشنبه 22 آبانماه سال 1386 17:09
چرا من فکر می کنم که آدم مهمی هستم؟ چرا نمی تونم دیگران رو -فارغ از ربط و ارتباطشون با خودم و نگاه منفعت طلبانه ام- دوستشون داشته باشم؟ چرا اینقدر تو ذهنم دنبال چیزای مهم می گردم؟ چرا اینقدر می پرسم؟ چرا دارم دور می زنم؟ چرا عمل نمی کنم؟
-
در ستایش مدارا
دوشنبه 14 آبانماه سال 1386 20:30
در جلسه شنبه های خودمان، هر هفته من حدود نیم ساعتی حرف می زنم. جلسه قبل تر درباره عدم عیب یابی از دیگران و لزوم بازنگری در خودمان حرف زدم. اینکه در قرآن آمده: «علیکم انفسکم» یعنی بر شما باد نفسهاتان. کمی هم از پوستین خلق درافتادن کاستن و عیب های خود را دیدن. البته نوشتم این ها را. جلسه قبل در ادامه همین حرف ها درباره...
-
عیب ها
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 16:21
هرگاه صحبت از زشتی ها، بدی ها، رذیلت های اخلاقی و عیب های فردی می شود به دیگران نگاه می کنیم و آنها را در دیگران به راحتی می بینیم. صحبت از عیب های دیگران برایمان کاری راحت است. اما آیا زمان آن نرسیده که کمی هم به خودمان بنگریم؟ چرا فقط به دیگران نگاه می کنیم؟ و حودمان را فراموش کرده ایم؟ آیا مبرا از هر بدی و عیب...
-
... نه
پنجشنبه 26 مهرماه سال 1386 03:04
... نه، هلیا! تحملِ تنهایی از گداییِ دوست داشتنْ آسانتر است. تحملِ اندوه از گداییِ همه ی شادی ها آسانتر است. سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدیِ حیات برخیزد. چه چیز مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی، آتش طلب می کند؟ مگر پوزش، فرزندِ فروتنِ انحراف نیست؟ نه هلیا... بگذار که انتظار، فرسودگی بیافریند؛ زیرا تنها...
-
مزخرفیات (۱)
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 16:57
دکمه های کیبورد آروم و ساکت جلومن. هر از گاهی یکی رو فشار میدم. یه مقدار از صفحه سفید مانیتور سیاه میشه. اما هیچ چیز قشنگی ازش در نمیاد. قبلاً ها وقتی به تو فکر میکردم همینجور کاغذ بود که جلوم سیاه میشد. واسه خودم خوش بودم که مینویسم. اما الان چی؟ هیچی . همه حرفا نزده از بین میرن. اصلاً حرفی نمونده راستش. میشینم هی...
-
نیایش
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 17:14
زبان خاموش می شود، عقل از کار می افتد و وجود حیران می شود – فقط در برابر مزمزه کردن قطره ای از تجلی صفات و تابش نور آفتابت. پس چگونه خواهد شد، اگر بی نقاب چشمان ما به جمال خورشیدت روشن شود؟ که براستی آن زمان تاب و توانی برایم، و دیگر منی، نخواهد بود. در پرده هایی. و نقاب ها. و پرده ها و نقاب ها همه از کژی رفتار ما. و...
-
وجد
دوشنبه 26 شهریورماه سال 1386 16:55
خیلی وقت است که از وجد خبری نیست. در های آسمان را باز کرده اند و تو را دعوت کرده اند تا از سفره ی گسترده ی الهی تناول کنی ... کدام سفره؟ . . هی آدم گمشده در خود! هی فراموش شده! هی، با تو ام. . . آری تو را می گویم... رنگ ها نشانه اند، صدا ها نشانه اند، که: هی تو هنوز در خوابی و عقربه ها نمی خوابند و زمان را بر خود سوار...
-
ذهن و کلمات - ۲
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1386 12:26
برای م..ت کلمات بی رحمند. همیشه کلمات را در پوشش و لفافه می بینیم؛ و با آن لباس هاست که زیبا به نظر می رسند. اما اگر عریان باشند، همانی می شوند که گفتم: تلخ، وقیح و مشمئز کننده. اما واقعیت بی لباس همین است. ما که همیشه حرفهای قشنگ می زنیم. گاهی هم روراست باشیم بد نیست. بهتر نیست؟
-
ذهن و کلمات
دوشنبه 19 شهریورماه سال 1386 14:04
حرف ها و کلماتی که از ما خارج می شوند پسمانده ها و فضولات ذهن ماست. اگر تخلیه نشود ذهن می ترکد. و اساساً در این مدفوعات و فضولات ذهنی خیلی کم چیزهای به دردبخور پیدا می شود. تقریباً همه اش را باید تا همه جا را به گند نکشیده در چاه فاضلاب سکوت فرو کرد.
-
ناخدا
یکشنبه 18 شهریورماه سال 1386 19:22
نمی دانم کدام یک بهتر حق مطلب رو ادا می کنه: برای ناخدایی که مقصد مشخصی ندارد؛ همه بادها موافق است. یا برای ناخدایی که مقصد مشخصی ندارد؛ همه بادها مخالف است.
-
دسته ی سوم آدمها
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 03:41
آدمها دو دسته اند: یا بقیه را سر کار می گذارند یا خودشان سر کارند! ما هم دسته سومیم که با اینکه کلاْ سر کاریم گاهی هم دیگران را سر کار می گذاریم. و این شده زندگی ما. بازی هم کماکان ادامه دارد. ما هم کم نمی آریم و ادامه می دهیم. همین است دیگر. مگر قرار است چیز دیگری اتفاق بیافتد؟ جوابش مطمئناْ نه است. حالا این وسط اگه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 شهریورماه سال 1386 01:43
به قول دکتر: LOVE IS PAIN PAIN IS LOVE
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 مردادماه سال 1386 15:25
این است خلاصه زندگی ما: سه نقطه؛ نقطه سر خط.
-
عروسک
دوشنبه 22 مردادماه سال 1386 01:47
چه بخواهیم چه نخواهیم چه قبول کنیم چه نکنیم چه هر کاری کنیم و نکنیم ما عروسکانی بیش برای خالق خود نیستیم.
-
داستان عشق و عاشقی
چهارشنبه 17 مردادماه سال 1386 14:57
دوست داری یه داستان عاشقانه رو با هم شروع کنیم؟ خوب اول من یواش یواش عاشقت میشم. هی بیشتر دوستت دارم. اما خوب تو این طوری نیستی. یعنی خوشت نمیاد. سعی می کنی منو از سر خودت وا کنی. میگی برو بی خیال. اما ته دلت از من بدت نمی آد. فقط همین. اما خوشت هم نمی آد. اما من هی بیشتر دوستت دارم. بهت اس ام اس میدم. زنگ می زنم....
-
نامه ای بعد مدتها
یکشنبه 14 مردادماه سال 1386 15:39
این متنی است که برای کسی که شش سال پیش دیدمش و تازگیها در نت دیدمش فرستادم: « برای ... ی عزیز اینکه الان بعد از این همه مدت این ها را که میگم حتماً یه کم عجیب به نظر می رسد. برای خودم هم. اما آدمها عوض میشن. خیلی هم عوض میشن. برای خودم قدیم تر ها گفتن سخت بود و نه حتی سخت که لزومی هم نداشت. و اکنون دلیلی برانی نگفتن...
-
امروز نامه
دوشنبه 8 مردادماه سال 1386 01:31
امروز برای پایان نامه ام رفتم پیش کسی که یکی از دوستانم معرفی کرده بود. کارهایی که کرده بودم رو نشونش دادم. یه مقدار نگاهی کرد و بالا پایین کرد و گفت اینا چرت و پرت محضه. البته او از کلمات بدتری استفاده کرد که من نمی تونم اینجا بیارم. خوب حالا چیکار کنم؟ اما دیگه اینکه چند روز بود که همه چی خوب بود: گل و بلبل، عافیت و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 مردادماه سال 1386 13:51
از پایان نامه نوشتن دیگه حالم داره به هم میخوره! نمیفهمیم زندگی چی هست. خداجون تمومش کن راحت شیم دیگه
-
سلام و علیک
چهارشنبه 27 تیرماه سال 1386 16:43
وبلاگ امین عزیزنیای عزیز رو ببینید! ضمناْ همه چی چقدر خوبه!! (جمله معترضه) هیچی. فقط همین!
-
دلم برات تنگ شده
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 12:12
امروز به دو تا از دوستان قدیمی ام تلفن زدم. نمی دانم چرا این جمله که «دلم برات تنگ شده» را می شنیدند؛ احساس می کردم لحن صدایشان کمی متعجب می نمود. یعنی نمی شود آدم دلش برای دوستان قدیمی تنگ بشود؟ یعنی نمی شود آدم همین جوری به یکی فقط برای احوالپرسی زنگ بزند؟
-
بی هوده
سهشنبه 19 تیرماه سال 1386 13:05
دقت کرده ای که بسیاری از کارهای ما «بی هوده» است؟ اگر قرار بود فقط کارهای «باهوده» انجام می دادیم؛ نه تنها کم نه؛ بلکه وقت زیاد هم می آوردیم. حالا این وب گردی و وبلاگ نویسی هم خودش بی هوده است. واقعاْ کی می خواهیم از این بی هوده بازار رها شویم؛ نمی دانم.
-
نمایندگی مجاز
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 01:40
این چند وقته –البته مثل همه ی چند وقت دیگه عمرم- ذهنم مشغول و درگیر خودمم. حالا کی این درگیری بالاخره می خواد تموم شه و یه روز ما آب خوش از گلومون پایین بره، خدا می دونه. البته تو این اس ام اس فورواردی ها میگن که زندگی همین بالا پایین هاست. بهت بگم –دوست مهربانم- که از این نمایندگی مجاز یه وقتی گرفتم. برم ببینم اوضاعم...
-
نمایندگی مجاز
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1386 13:46
ما که آخرش نفهمیدیم بچه خوبی هستیم یا نیستیم. قراره برم نمایندگی مجاز ملکوت و خداوند تو دنیا تا یه بازبینی بکنن ما بفهمیم اوضاعمون چه جوریاست! بعداْ آدرس می دم شمام برید.