امیـــــــــد (وجد سابق)

برخیز برادر! اینک زمان وجد است...

امیـــــــــد (وجد سابق)

برخیز برادر! اینک زمان وجد است...

خاطرات روسپیان سودازده من

کتاب خاطرات روسپیان سودازده من اثر مارکز رو که توقیف کردن از اینجا می تونید به صورت پی دی اف دانلود کنید.

 

رفتن

ما به تنهایی عادت کردیم
 
فقط یک نفر رو نمی تونم ترک کنم
 
اون هم حودمم
 
می دونم که خودم حجاب اکبرم
 
اما چه میشه کرد
 
هنوز نتونستم از حودم دل بکنم
 
هنوز خیلی راهه تا بالا رفتن

چهارراه

چرا من فکر می کنم که آدم مهمی هستم؟

چرا نمی تونم دیگران رو -فارغ از ربط و ارتباطشون با خودم و نگاه منفعت طلبانه ام- دوستشون داشته باشم؟

چرا اینقدر تو ذهنم دنبال چیزای مهم می گردم؟ چرا اینقدر می پرسم؟ چرا دارم دور می زنم؟ چرا عمل نمی کنم؟

در ستایش مدارا

در جلسه شنبه های خودمان، هر هفته من حدود نیم ساعتی حرف می زنم.

جلسه قبل تر درباره عدم عیب یابی از دیگران و لزوم بازنگری در خودمان حرف زدم. اینکه در قرآن آمده: «علیکم انفسکم» یعنی بر شما باد نفسهاتان. کمی هم از پوستین خلق درافتادن کاستن و عیب های خود را دیدن. البته نوشتم این ها را.

جلسه قبل در ادامه همین حرف ها درباره مدارا صحبت کردم. اینکه باید مدارا کرد با دیگران، ساخت و گذشت. که این از اخلاق بزرگان است و دعوت کرده اند ما را به مدارا با دیگران. البته مطمئناً مدارا کردن با همفکران و همکیشان و همدلان که معنایی ندارد؛ مدارا آن است که با کسی که با تو مخالف است و فکر و حرف و عملی غیر تو دارد بسازی. تحمل کنی، بشنوی، مدارا کنی.

البته در مجله شهروند امروز پرونده ای در ستایش مدارا آمده است که کمی از آن وام گرفته ام. ببینیدش بد نیست.

عیب ها

هرگاه صحبت از زشتی ها، بدی ها، رذیلت های اخلاقی و عیب های فردی می شود به دیگران نگاه می کنیم و آنها را در دیگران به راحتی می بینیم. صحبت از عیب های دیگران برایمان کاری راحت است.

اما آیا زمان آن نرسیده که کمی هم به خودمان بنگریم؟

چرا فقط به دیگران نگاه می کنیم؟ و حودمان را فراموش کرده ایم؟ آیا مبرا از هر بدی و عیب هستیم؟

آیا نباید کمی به خودمان توجه کنیم و سعی در شناخت و برطرف کردن بدی هامان کنیم؟

خلاصه اینکه بر ما است که خودمان و وجودمان را محترم بشماریم، بشناسیم و رشد دهیم.

آیا برای یافتن عیب ها نگاه در آینه بهتر نیست؟

پس بیایید به دیگران کاری نداشته باشیم و خودمان را بپیراییم.

 

عیب کسان منگر و احسان خویش

دیده فرو بر به گریبان خویش

 

... نه

... نه، هلیا!

تحملِ تنهایی از گداییِ دوست داشتنْ آسانتر است.

تحملِ اندوه از گداییِ همه ی شادی ها آسانتر است.

سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدیِ حیات برخیزد.

چه چیز مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی، آتش طلب می کند؟

مگر پوزش، فرزندِ فروتنِ انحراف نیست؟

نه هلیا...

بگذار که انتظار، فرسودگی بیافریند؛ زیرا تنها مجرمانْ التماس خواهند کرد.

 

مزخرفیات (۱)

دکمه های کیبورد آروم و ساکت جلومن. هر از گاهی یکی رو فشار میدم. یه مقدار از صفحه سفید مانیتور سیاه میشه. اما هیچ چیز قشنگی ازش در نمیاد. قبلاً ها وقتی به تو فکر میکردم همینجور کاغذ بود که جلوم سیاه میشد. واسه خودم خوش بودم که مینویسم. اما الان چی؟ هیچی . همه حرفا نزده از بین میرن. اصلاً حرفی نمونده راستش. میشینم هی روزنامه می خونم. هی می چرخم.خبراهای سیاسی میخونم. حرص میخورم. به کارای خودم نمی رسم. حوصلشون رو ندارم. اصلن کی گفته اونا کارای منن؟ حالا یه پایان نامه مزخرف کمتر. این همه پایان نامه چرت و پرت واقعا چی شدن؟ پریشب تصمیم گرفتم نویسنده بشم! قبل از خواب. چون خوابم نمی برد! فصل اول رمانم رو هم با خودم گفتم. الان یادم نیست چی بود. فقط میدونم که با همین موضوع که می خوام نویسنده شم شروع شده بود. دیشب اما قبل خواب داشتم یه بیانیه سیاسی می نوشتم. اما چون حس نوشتن و تایپ نداشتم رهاش کردم. اما الان دارم مینویسم چون هیچ خبری نیست! خوب، واقعاً نویسندگی کار سختی نیست. این همه نوشته های مزخرف هم دلیل اثباتش. البته میشه بحث های جامعه شناختی هم کرد یا دکون روانشناسی و اینجور چیزا. البته الان بازار امام زمان بینی و غیب گویی و شفا دادن هم زیاده.

میبینی این لاطائلات رو؟ ببین از بعد اون ماجراها من اینجوری شدم ها. قبلاً اگه عاقل نبودم کسی هم نمی فهمید دیوانه ام، اما الان رسماً تابلو شده زده به کلم، آره؟ راستی هنوز آینه ای با قاب چوبی رو یادت میاد؟ من که داره یادم میره.